روحانی شهید خشایار مهدی امیر توبی درسال 1347 در تنکابن پا به عرصه گیتی نهاد، پس از سپری کردن تحصیلات ابتدایی و راهنمایی با علاقه بسیاری به حوزه علمیه رفت و در آن جا مشغول به تحصیل علوم و معارف الهی گشت و از خرمن دانش استادان بزرگی خوشهها چید و کسب فیض نمود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با تلاش گسترده و فعالیتی چشمگیر، نقش بسزایی در راه تبلیغ و انتشار دستورات و فرامین قرآنی و احکام درخشان اسلامی ایفا کرد و به عنوان یاری صدیق و پشتیبانی وارسته، در راه پشبرد اهداف انقلاب و شکوفایی آن از هیچ کوششی فروگذار نکرد.
با شروع جنگ تحمیلی، به عنوان یک نیروی رزمی– تبلیغی با حضوری فعال در جبهه ها حماسه آفرید و در میان رزمندگان به امر مقدس تبلیغ مشغول شد و دل را به بیکرانهگی دشت های وسیع خون وحماسه سپرد تا پیوستگی خود را با خدا به گوش نسل آینده برساند.
او شیفته شهادت بود و نگاهش وسعت دریا را داشت؛ کلامش دلنشین و زیبا و صورتش آرام بخش جان ها بود، وی تاب ماندن در پشت جبهه را نداشت چرا که لیلای عشق را در جهاد می دید و مجنون وار به سویش میشتافت.
در شلمچه آفتاب داغ داغ میتابید و در این سوی خاکریزی، گلهای فرو خفته در خاک و خون را می نگریست، پیکرهایی غرق به خون و چون گل شکفته.
در هرم خورشید حرم را می دید، دلش به جوش آمده بود و حس غریبی از غربت آن صاحب حرم طلایی بر جانش چنگ انداخته بود، گویا میخواست تمامی آسمان را با دستانش به پایین بکشاند و چنگ درگریبانش افکند و در کبودیاش های های بگرید.
شاید میخواست بازوان کبود و پهلو شکسته را با سرانگشتانش و قلم موی مژگان بر آن بوم بلند با سیاه قلم آن نقاشی کند، در 23/3/1367 در سرزمین خونین شلمچه، روح بلندش به آسمان پرواز کرد، باری هیچ سینهای به اندازه سینه آسمان زخمی نیست. شهیدان بهتر از همه می دانند؛ چون آسمانیاند.
* وصیت نامه
«قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا» (زمر/53) ای بندگان من که نسبت به جان خودتان زیادهروی و ولخرجی و بیهوده کاری کردهاید از رحمت خدا مأیوس و ناامید نباشید، خداوند همه گناهان را میآمرزد.
با درود و سلام به پیشگاه مقدس آقا امام زمان -عجل الله تعالی فرجه- و نایب بر حقش، امام خمینی و با درود و سلام به امید امام و یاوران باوفا و دلسوز او و با درود و سلام به رزمندگان و شهدا و معلولین ومجروحین و با درود و سلام خدمت شما برادران و خواهران، پدران و مادران، جمیعاً سلام علیکم ورحمتالله.
بر حسب وظیفه باید چند جمله به عنوان وصیت و یا پیام برای شما امت مسلمان و خانواده گرامیام بنگارم: اول از همه، از کلیه برادران و خواهران و پدر و مادرم تقاضای عفو و بخشش دارم.
* از حالا تصمیم بگیرید که توبه کنید
امید است هر یک از برادران و خواهران که خبر شهادت مرا شنیدند، خواهش میکنم که برایم دعا نمایند که خداوند مرا شهید محسوب کند و گناهان گذشتهام را بیامرزد.
برادران و خواهرانم! رزمندگان اسلام را فراموش نکنید و یک نصیحت به عنون برادر و یا فرزند کوچک دارم؛ از حالا تصمیم بگیرید که توبه کنید، اگر غفلت کنید مثل من میشوید و به گرفتاریاش نمیارزد؛ پس بیایید توبه کنید؛ اما توبه هم توبه باشد.
خانواده عزیزم، از این که شما را اذیت نمودم خیلی خیلی معذرت میخواهم وامیدوارم که مرا ببخشید، پدر و مادرم شماخیلی حق برگردنم دارید و باید عرض کنم گناهم یکی دو تا نیست، آن قدر گناه دارم که حساب ندارد و گناه دیگر این که من نتوانستم حق پدر و مادر را ادا کنم و امیدوارم که مرا ببخشید.
اما چند مطلب به عنوان سفارش دارم، اگر چه لایق پیام دادن نیستم، چون وقت خیلی کم است، چند مطلب را بدون مقدمه شروع مینمایم: سفارش میکنم که کلیه برادران و خواهران تقوا را پیشه و روش خود قرار دهند، لحظهها به فرمایش مولای مان همچنان ابر میگذرد.
* در مراسم من هیچ بدحجابی نباید باشد
برادران و خواهران! موازین اسلام را رعایت کنید و تو ای خواهرم، همانطوری که دوستانم سفارش و وصیت نمودند که سیاهی چادرت کوبندهتر از سرخی خون من است؛ من هم چنین سفارشی را میکنم من خیلی روی حجاب خواهران خیلی حساس هستم؛ در مراسم من هیچ بدحجابی نباید باشد.
* آرزو داشتم که یک بار هم شده، به کربلا بروم
خواهران و برادران عزیز و گرامی من! بدانید که من راهم را آگاهانه انتخاب کردم و از این بابت خیلی خوشحال هستم، از خدا میخواستم که مرگم را شهادت در راه خودش قرار بدهد و خیلی آرزو داشتم که یک بار هم شده، به کربلا بروم و درد دلم و سفارش دوستان شهیدم را به آقا و مولایم بگویم، آرزوی دیگر من این بود که دشمنان را نابود کنم و بعد بمیرم.
دوستان عزیز برادران و خواهران گرامی، بدانید من آن قدر خوشحال و شاداب هستم گویی جوانی میخواهد به حجله دامادی خویش برود، آری؛ من نیز یک داماد خوشحال ولی بدهکارم؛ بدهیام به خدا و مردم(حق الناس) است که امیدوارم خدا و مردم، حقیر را ببخشند.
* حاضر بودم که چندین دامادی این دنیا را بدهم و به این دامادی برسم
عزیزانی که در مراسم عزای من هستید، شما در مراسم عروسی من هستید و این دامادی چه صفایی دارد، حاضر بودم که چندین دامادی این دنیا را بدهم و به این دامادی برسم که رسیدم.
نکته دیگر این که برادران، جبههها را فراموش نکنید و سلاحم را بر دارید و بر خدا توکل کنید که پیروزی از آن شما و ما است و مطلب دیگر این که از استادم پوزش میخواهم که نتوانستم حق استادی او را ادا نمایم.
ای پدر و مادر گرامی و عزیز و محترم من، از این که مرا زیاد دوست میداشتید متشکرم و من هم شما را دوست میداشتم و دوست دارم، دوست داشتید که در کنار هم باشیم، ولی جبهه بیشتر احتیاج دارد.
اگر من نروم و نمیرفتم جواب امام حسین -علیه السلام- را نمیدادم و لبیک نمیگفتم و شما مایل بودید و هستید که به ندای هل من ناصر حسینی ابا عبدالله الحسین -علیهالسلام- لبیک بگویم و در جریان هستید که آن لحظه اکنون است و آن ندا برای حال است.
* شهریهای که گرفتهام را به حوزه برگردانید
پدرو مادرم، وسایل من را -هر چه دارم و احتیاج ندارید- با حاج آقا رحمت در میان بگذارید و به کسانی که حاج آقا فرمودند، تحویل دهید تا باقیات الصالحات من باشد. پدر گرامی و عزیزم، چند مدتی که در حوزه درس خواندم و شهریه گرفتم، مبلغ آن را حساب کنید و لطف کنید آن را به حوزه تحویل دهید.
از زحمتهای شما سپاسگزارم، از من راضی باشید و شما ای برادران و خواهرانم، من در اول وصیتم عرض کردم که دعا کنید که خداوند مرا شهید محسوب کند و بس! از شما میخواهم که با رفتن من، در خانواده یک انقلاب اساسی و تکمیل انجام دهید وخودتان را کاملاً اصلاح کنید که هستید و راهم را طوری ادامه بدهید که هم مردم و هم خداوند از شما راضی باشد.
بگذارید که خونم تأثیر بخش باشد؛ اول درخانواده و بعد جامعه و شما برادران، میدانم که سلاحم را به دست میگیرد و راهم را ادامه میدهید پس طوری اعزامتان را تنظیم کنید که مادر زیاد ناراحت نشود.
پدر عزیز من! شما هم انشاءلله یک دورة آموزشی را طی کنید و سلاح مرا بردارید که خیلی صواب دارد، شما خواهرانم! دوست دارم فردای قیامت که یکدیگر را ملاقات کردیم، خوشنود باشم.
خواهرانم! حجاب، حجاب، حجاب اسلامی را فراموش نکنید، اطاعت خدا را فراموش نکنید که خداوند، رحیم و کریم است.
شما ای بستگان من! امیدوارم که راهم را ادامه دهید و به مقصد اعلی برسید و طاعت خدا را هم فراموش نکنید و از همه شما بستگان و خانواده عزیز طلب بخشش دارم و امیدوارم که از مهمانان شب عروسی(شهادتم) خوب پذیرایی کنید.
آن که معتقد به اسلام و رهبر و جبهه و جهاد نیست، مسلم بداند که بدون شک و تردید قاتلم است و از پدر و خانواده عزیزم درخواست میکنم درمراسم من که خرج میکنید اسراف نکنید و مراسمم را به یاد شهدای گمنام برگزار نمایید و خدای نکرده از شهادت من سوء استفاده نکنید و برخود ببالید که خانواده شهید هستید.
برادرانم! نکند یک زمانی که جبهه احتیاج دارد، بگویید ما که برادر دادیم. عزیزانم بدانید که اگر توفیق شهادت یافتم، با هزار درد و مشقت و گرفتاری بوده، شما کاری نکنید که این یک مقدار مقام را هم از دست بدهم.
میدانم شما خیر و خوبی مرا میخواهید و دوستم دارید و میدانم آن چه دلم میخواست و میخواهد انجام میدهید. در آخر سفارش کنم که گریه برایم نکنید و اگر گریه میکنید به یاد امام حسین -علیه السلام- و اصحابش گریه کنید، چون من برای مولایم کم گریه کردم و از شما برادران محله میخواهم که مراسم دعا و وضع مسجد و بسیج محل را فعالترکنید و بدانید که عاشق دعای کمیل و توسل هستم.
در آخر از استادان و همدرسیهایم میخوهم درس را بخوانند و از دیگر عزیزان دعوت مینمایم که سنگر درس را خالی نگذارند، از این که از نظر جمله بندی این مطلبم اشکال دارد مرا میبخشید چون هیچ فرصتی نیست، به امید پیروزی کامل اسلام درجهان.
منبع: سایت جلوه ایثار